جدول جو
جدول جو

معنی حشر گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

حشر گردیدن
(طِ گَ دی دَ)
دوباره زنده شدن:
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
تغییر یافتن حال. متغیر شدن حال. (غیاث) :
همین بسست که گردد زبان و حال بگردد
فصاحت سخن عشق صرف و نحو ندارد.
نعمت خان عالی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
ترش گشتن. ترش شدن. حموضت پیدا کردن شیر و شراب و جز آنها
لغت نامه دهخدا
(رَ نَدَ)
کور شدن. نابینا شدن: عمی، تعمی، کور گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
افسانه شدن. مشهور شدن:
چرا نامدم با تو اندر سفر
که گشتی بگردان گیتی سمر.
فردوسی.
بشیر اندر آغاری این چرم خر
که این چرم گردد به گیتی سمر.
فردوسی.
جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن
جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ صِ کَ دَ)
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) :
که از فر و اورنگ او در جهان
بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب
سر شهریار اندر آمد بخواب.
فردوسی.
رجوع به دور شدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
لطیف و تازه شدن:
نرم وتر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم که در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
، مرطوب و نمدار شدن. و رجوع به تر و تر گشتن و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بُ دَ)
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن:
گرچه گربه بزیر بنشیند
موش را سر بگردد اندر جنگ.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیر گردیدن
تصویر پیر گردیدن
پیر شدن پیر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر گردیدن
تصویر تر گردیدن
نظیف و تازه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گردیدن
تصویر پر گردیدن
پر شدن ممتلی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار